کی می آیی که کران تا بیکران دلم را برایت چراغانی کنم وچشمانم را فرش قدومت نمایم؟

بیا که بهار بی صبرانه مشتاق آمدن توست وقلبم جویبار اشکهایی که هرروز وشب برای فراق تو ریخته می شوند0 یاس سفیدم!بیا که با ظهورت آیه"والنهار اذا تجلی" تأویل گردد.

بیا که چشمه سار وجودم سخت خشکیده وفریاد العطش برآورده،

بیا تا از نرگس چشمانت عطری برای سجاده ام بگیرم....

بیا و مرا زائر شهر قاصدکها کن، بیا...

دلم برای ورود هر عشقی غیر از عشق تو بن بست است ودیده ام جز برای فراق تو نمی بارد.

بیا که هجر تو آیه "ان عذابی لشدید" را تفسیر می نماید.

آقا جان! بحق کوچه وچادر خاکی بیا، بیا که سید علی ما تنهاست و چاهی ندارد که غصه هایش را با او در میان بگذارد.

بیا و رأس سبز شاپرکهایی باش که در جستجوی قبر یاس سرگردان کوچه های هاشمیند.

ای پیدا ترین پنهان من! تا تو بیایی مروارید چشمانم رابرای سلامتیت صدقه می دهم وبرای آمدنت روزه سکوت می گیرم وبا جام وصال تو افطار می نمایم.

نذر کرده ام که بیایی تا جان شیرین را فرش قدمهایت نمایم. پس بیا که نذر خود را ادا کنم0 ای آفتاب عمر! تا تو بیایی انتظار را قاب میکنم وبر لوح دلم می کوبم.

فریاد را حبس می کنم و به سکوت اجازه حضور می دهم. در نبود تو جام تلخ فراق را سر می کشم و سر به دوش هجران می نهم و برای آمدنت دعا می کنم.

به امید آنروز هزار و صد و هفتادمین شمع را روشن می کنیم ومنتظرت می مانیم.

به خدای کعبه می سپارمت وسبد سبد نرگس و یاس چشم براهی میکنم.

کاش می شد که خدا اجازه ظهورت می داد...

کاش می شد که در این دیار غربت و میان موج غمها به سکوت سرد وسنگین رخصت خاتمه می داد ...

کاش می شد جمعه ما شاهد ابروی زیبای تو می شد دیده نا قابل ما فرش کیسوی تو می شد...

کاش می شد انتظار منتظر بپایان رسد و هوا میزبان یاسها و نسترنها خاک پای مهدی زهرا شود کاش می شد تو هم از انتظار خسته شوی و برای فرج دعا کنی...

کاش می شد ...